هلا هلا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

دختر نازم هلا

خنده های هلا31/3/1390

هلا دخترم سلام چند روزی است که میخوای کسی رو صدا بزنی هی میگی بیا بیا بیا یبا دیشب هم هی میگفتی بابا بیا بیا ،مامان بیا بیا در ضمن هر موقع هم که میخوای بخندی دست کوچیکت رو میگیری جلوی دهن قشنگت و کلی خودت هم ذوق میکنی. خیلی نازی دخترم ...
31 خرداد 1390

بدون عنوان

همسر مهربانم امیدوارم اولین نفر خودت باشی که این تبریک رو می بینه ولادت حضرت عل ی(ع) فرصت خوبیست برای تبریک و تقدیر از بهترین مرد زندگیم امیدوارم سالیان یال سلامت باشی و در کنار من و هلا زندگی بهت خوش بگذره همسر مهربانم روزت مبارک  
28 خرداد 1390

بدون عنوان

از تمامی کسانی که وقت گران بها خود را به مشاهده وبلاگ دخترم اختصاص می دهند کمال تشکر را دارم ...
28 خرداد 1390

بدون عنوان

دخترم سلام گلم سلام عزیزم دیشب دقیقا 2 هفته است نه خودت خوابیدی نه من و بابایی دیشب تا ساعت 3 بیدار بودی و بعدش از ساعت 5 به بعد هم نخوابیدی شب سختی رو داشتیم (ماشین ) عزیز دلم دیگه بیشتر کلمه های کاربردی خودت رو می گی و دندان سومت هم در آمد از بالا کنار دندان بالایی سمت راستت و همچنان سمت چپ دندان نداری البته دارن در می یان مامان جان حساسیت بدنت که باعث قرمز شدن کل بدنت شده بود و جوش های ریز زده بودی بهتر شده و برای اولین بار تب خال زده بودی الان خوب شده باز یادم بیاد می نویسم
28 خرداد 1390

بدون عنوان

دختر عزیزم سلام مامان جان دیروز بردیمت دکتر و با خوردن داروهایت کمی آروم شدی دندانهای بالائیت وخصوصا دندان نیش سمت راستت داره بیرون می یاد و حسابی کلافه ای می دونم می تونی دردش رو تحمل کنی تو محکم تر از این حر فهایی دوستت دارم موشی مامان
23 خرداد 1390

عزم راسخ هلا

مامانی سلام یه خبر خوب دارم دیگه انگشت شصت دستت را نمی خوری بهت تبریک می گم به خاطر ارداه قوی و عزم راسخت .من و بابایی خیلی خوشحالیم . عزیزم کمی مریض بودی اب ریزش بینی داشتی البته همچنان به خاطر دندانهایت است پنج شنبه تا صبح نخوابیدی احساس می کنم از پیزی ترسیده باشی و لی جمعه خوب خوابیدی و با هم رفتیم بیرون حسابی بهت خوش گذشت و بازی کردی و دویدی . دیگه خودت می خواهی تنهایی آب بخوری و لیوان آبت را از دست من می گیری و با گرقتن قاشق چند ماهی آشنایی داری و ما را با این کارت حسابی کلافه می کنی و لی خیلی شیرینی مامانی کاملا به طور واضح من و بابا را صدا می زنی و کلمه های زیر را می گی :  مامان ، بابا، دایی ، حمید ، عمه ، بهی ، ای...
21 خرداد 1390

شیرین زبانی هلا جون

مامانی به همه می گی  (هیس ) دیشب خیلی شیطونی می کردی  وقتی بهت می گیم هلا خودت را لوس کن گردن خودت را کج می کنی و خودت را به قولی لوس می کنی
17 خرداد 1390

هلا گفت : آب می خوام

عزیز دلم سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت پنج شنبه ساعت 11 شب مورخ 12/3/89 وی پارک یکدفعه گفتی (آب می خوام ) البته بعد از اینکه ما تکرار کردیم که آب می خوای تو ایت کلمه را تا آخر شب شاید 20 بار یا بیشتر گفتی که همه را به وجد آوردی  . جمعه فشم بودیم که خیلی خوش گذشت شنبه هم رفتیم رود هن باز هم خوش گذشت و در هر صورت عالی بود و از همه بیشتر به تو خوش گذشت چون شب ساعت 2 نیمه شب دائما می پرسیدی این پیه و نمی خوابیدی و شاپرک ها برایت خیلی عجیب بودند در هر صورت با هزار ترفند توبقلم خوابت برد.  
16 خرداد 1390

بدون عنوان

دختر نازم امروز بابایی آوردت پیش من مدرسه و خیلی خوشحال شدم همه فکر می کردند یه عروسک اومده مدرسه مامانی خیل ینازی دوستت دارم
8 خرداد 1390